کد مطلب:140252 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

کسانی که حضرت امام حسین را از خروج مکه و رفتن به کوفه منع کرده اند
مؤلف گوید:


طبق آنچه ما تحقیق و بررسی كرده ایم آنانكه حضرت امام حسین علیه السلام را از خروج مكه و رفتن به كوفه منع كرده اند ده نفر بوده اند به این شرح:

1- عبدالله بن مطیع:

ابومخنف می گوید: در طریق سیر و حركت به كوفه حضرت امام حسین علیه السلام به آبی از آبهای عرب رسیدند كه عبدالله بن مطیع نیز آنجا فرود آمده بود چون چشمش به حضرت افتاد نزد آن جناب آمد و عرض كرد: پدر و مادرم فدایت ای پسر رسول خدا چه امری شما را به اینجا آورده؟

حضرت فرمودند: پس از مرگ معاویه اهل عراق برایم نامه نوشته و مرا به خودشان دعوت كرده و از من درخواست كردند كه برای براندازی حكومت غاصبانه و جائرانه بنی امیه قیام كنم لذا به این منظور از مدینه هجرت كرده و به مكه آمده و اكنون رهسپار كوفه می باشم.

عبدالله بن مطیع عرض كرد: ای فرزند رسول خدا، شما را در حفظ حرمت رسول خدا و حرمت عرب به خدا سوگند می دهم كه از این رهگذر صرف نظر فرمائی، به خدا قسم اگر خواهان آنچه در دست بنی امیه است باشی و بخواهی حكومت را از ایشان بگیری به طور قطع و حتم تو را خواهند كشت و وقتی تو را بكشند بعد از آن برای احدی ارزش و مكانتی باقی نمانده، احترام اسلام و حرمت قریش و عرب هتك می گردد از این رو تقاضای من این است كه به چنین عملی اقدام نفرموده و هرگز به كوفه وارد مشو و متعرض بنی امیه نگرد.

2- جابر بن عبدالله انصاری:

از جمله اشخاصی كه سلطان دین و دنیا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را از رفتن به كوفه بازداشته جابر بن عبدالله انصاری است، وی از جمله صحابه كبار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است از خصائص وی می توان این معنا را یاد كرد كه خدمت پنج امام معصوم علیهم السلام رسیده و از ینابیع علوم هر یك فیض ها برده و هر


وقت محضر پر فیض امام همام حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه می رسید آن حضرت از جا بر می خواستند و در كمال احترام او را در صدر مجلس خود می نشاندند بهر صورت حسین بن عصفور بحرانی رحمة الله علیه از كتاب ثاقب المناقب روایت كرده است كه جابر چون از حركت موكب سعادت مآب حسین علیه السلام واقف شد خدمت آن جناب رسید و با نهایت ادب عرضه داشت: فدایت شوم: انت ابن النبی و احد السبطین شما امروز در روی زمین پسر پیغمبر آخر الزمانی و یكی از دو سبط خاتم رسولانی امید نصیحتم با اخلاص بندگی مقبول درگاه گردد، قربانت گردم صلاح شما را در آن می بینم كه با دشمنان مصالحه كنی همانطوری كه برادرت امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه صلح كرد.

حضرت در جواب فرمودند: ای جابر آنچه تو می بینی ظاهر است ولی از باطن امر اطلاع نداری، ای جابر بدان برادرم آنچه كرد به امر خدا نمود و من هر چه انجام می دهم به فرمان خدای متعال می باشد می خواهی جد و پدر و برادرم را ببینی كه مشافهة به تو بگویند آنچه من می كنم به فرمان حق است؟

فاشار الی السماء قد فتحت، دیدم درهای آسمان گشوده شد، اول خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و بعد حضرت علی مرتضی و بعد حضرت حسن مجتبی و سپس جناب جعفر و حمزه سید الشهداء سلام الله علیهم از آسمان به زیر آمدند، من از جا جستم واله و حیران گشتم، دیدم پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نگاهی به صورت من كرد و فرمود:

ای جابر بتو نگفتم متعرض كارهای پسرانم حسنین علیهماالسلام مشو كه هر چه می كنند به امر الهی می نمایند، می خواهی جای معاویه را ببینی و جای پسرم حسن را ملاحظه كنی، آیا مایلی جای یزید را با جای حسین ببینی؟

پس دیدم پیامبر پای مبارك به زمین زد و زمین شكافته شد تا به دریا رسید و هفت دریای دیگر شكافته شد تا به جهنم رسید در میان جهنم چند نفر را پیش هم


دیدم آنها عبارت بودند از:

ولید بن مغیره و ابوجهل و معاویه و یزید.

ایشان را با اعوان شیاطین در یك زنجیر كشیده و به بدترین عذاب ها شكنجه می كردند.

بعد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: جابر، سر راست كن و تماشا كن.

جابر می گوید سر بلند كردم، دیدم درهای آسمان باز شد و درجات بهشت و حور و قصور و ولدان و غلمان نمودار شدند، پیامبر به امام حسین فرمود: ولدی الحقنی (بیا به من ملحق شو) پس دیدم حجت خدا حضرت امام حسین علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ملحق شد به آسمان عروج كردند و داخل بهشت شدند و در اعلا علیین قرار گرفتند و سپس بعد از ساعتی پیامبر و امام حسین برگشتند پیامبر دست امام حسین را گرفته به من فرمود: یا جابر هذا ولدی معی هو هیهنا (این پسر من است، نور چشم من بوده و با من و همراهم است. هر چه می كند و آنچه می فرماید سر تسلیم پیش گیر و چون و چرا مكن)

جابر گوید: از آن وقت كه این كرامت را از آن امام همام دیدم چشمم بی حس و بی نور شد و عرض كردم: فدایت شوم: هر چه گفته اند انجام بده و به هر جا كه خواسته اند تشریف ببر، پس حضرت را وداع كرد و آن جناب را ندید تا بعد از چهل روز دیگر كه خبر شهادت آن حضرت را شنید.

3- عبدالله بن عمر:

از جمله كسانی كه حضرت را از رفتن به كوفه بازداشتند عبدالله بن عمر بود، وی هر چه سعی كرد كه آن جناب به كوفه نرود دلائل و براهین اقامه نمود امام علیه السلام تمام را جواب فرمود، عاقبت الامر عبدالله بن عمر عرضه داشت: فدایت شوم حالا كه می روی پس موضعی را كه رسول خدا می بوسید بگشا تا من نیز آنرا ببوسم و مرخص شوم، پس امام علیه السلام پیراهن بكنار زد سینه و دل مبارك گشود،


فرمود:

پیامبر خدا دل مرا بیشتر می بوسید، عبدالله بن عمر پیش رفت او هم سینه و دل و ناف حضرت را بوسید.

4- عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی مدنی:

ابومخنف می نویسد: عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام می گوید:

اهل عراق به حضرت امام حسین نامه نوشته و در آن اظهار داشتند: ای پسر رسول خدا آماده سفر به عراق شو وقتی من از این واقعه مطلع شدم خود را در مكه به آن حضرت رسانده و خدمتش مشرف گشته پس از سلام و حمد و ثناء عرضه داشتم: ای پسر عم جهت عرضه داشتن نكته ای محضر شما مشرف شده و می خواهم به عنوان نصیحت آن را متذكر شوم اگر از من می پذیرید عرضه دارم و در غیر این صورت از ذكرش زبان ببندم؟

حضرت فرمودند بگو، به خدا سوگند من گمان ندارم كه رأی تو ناپسند و عملت ناشایست باشد.

عمر بن عبدالرحمن می گوید: محضر آن سرور عرض كردم: شنیده ام كه به عراق می خواهید سفر كنید، مشفقانه و خالصانه محضرتان عرض می كنم:

به شهری خواهید رفت كه مردمانش بنده درهم و دینار بوده و بیم آن هست كه با شما به مقاتله برخیزند و همان كسانی كه به شما وعده كمك و یاری داده اند شمشیر به روی شما و اصحابتان می كشند لذا تقاضا دارم از این سفر صرفنظر فرمائید.

حضرت فرمودند: ای پسر عم خدا به تو جزاء خیر دهد، به خدا سوگند می دانم كه تو فقط به منظور نصیحت آمده ای و سخنانت از روی تعقل و ادراك می باشد و هرگاه من فعلی را انجام داده یا ترك نموده ام به رأی تو اخذ نموده ام چه آنكه تو نزد من صالح ترین فردی هستی برای مشورت و بهترین پند دهنده می باشی....


5- عبدالله بن جعفر بن ابی طالب:

از كسانی كه امام علیه السلام را از رفتن به كوفه منع نمودند جناب عبدالله بن جعفر بن ابیطالب بود.

ابومخنف در مقتل الحسین می نویسد: حارث بن كعب والبی از علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام برایم نقل نمود و گفت: هنگامی كه از مكه خارج شدم عبدالله بن جعفر بن ابیطالب نامه ای به حضرت امام حسین علیه السلام نوشت و آنرا با دو فرزندش عون و محمد به نزد آن جناب فرستاد، مضمون نامه این بود: اما بعد: شما را بخدا سوگند می دهم وقتی در این نامه نگریستی از رفتن به عراق منصرف شو، مشفقانه و خالصانه محضر شما عرض می كنم در این سفر شما را هلاك نموده و اهل بیت گرامتان را مستأصل می نمایند، اگر شما شهید شوید، روشنائی زمین به تاریكی مبدل می شود چه آنكه تو راهنمای هدایت شدگان و امید اهل ایمان هستی، در حركت به عراق شتاب مفرما و من بدنبال نامه خود را به شما خواهم رساند.

6- یكی از اعمام لوذان كه از بنی عكرمه محسوب می شد:

ابومخنف در مقتل می نویسد: این شخص از حضرت امام حسین علیه السلام پرسید: به كجا خواهید رفت؟

حضرت مقصد خود را برای او بیان فرمودند.

عرض كرد: شما را به خدا سوگند می دهم از این قصد منصرف شوید، به خدا قسم وارد نمی شوید مگر بر نیزه ها و شمشیرها....

7- عبدالله بن عباس:

ابومخنف در مقتل الحسین علیه السلام می نویسد: یكی از كسانی كه حضرت را از كوفه رفتن منع می نمود عبدالله بن عباس می باشد و شرح این ماجرا را مرحوم واعظ قزوینی در ریاض القدس چنین تقریر نموده:


چون سلطان شهیدان و سید مظلومان عازم شد از مكه معظمه به جانب كوفه توجه فرماید خبر رفتن و حركت حضرت در مكه منتشر شد چندین نفر حضرت را از رفتن ممانعت كرده و دلائل آوردند حضرت قبول نفرمود، از جمله عبدالله بن عباس بود كه سابقا باتفاق عبدالله بن عمر خدمت حضرت آمدند و خواستند حضرت را از مكه به مدینه برگردانند حضرت قبول ننمود تا آنكه بسمع عبدالله بن عباس رسید كه پادشاه عالمین اراده نموده كه نه در مكه بماند و نه بمدینه مراجعت كند بلكه مصمم شده به عراق عرب رفته و به كوفه وارد شود لذا خدمت حضرت آمد و بعد از مراسم تحیت و سلام به خاك پای مبارك عرضه داشت: تصدقت گردم:

شعر



فلك را سربلندی در پناهت

ستاره خاك روب بارگاهت



هزاران كام دل در دامنت باد

هزار اقبال در پیرامنت باد



دلت خالی مباد از شادمانی

خزون باد از شمارش زندگانی



هر چند مثل تو خداوند گاری را مثل من ذره بی مقداری نصیحت كند و راهنمائی نماید كمال قصور در ادراك دارد ولی قربانت، بیا از مكه بیرون مرو و از حرم جدت رسول خدا مفارقت منما كه پدر بزرگوارت امیر علیه السلام ترك حرمین نمود و به عراقین توجه فرمود دیدی چه به او رسید، اهل كوفه همان مردمانند كه با برادرت حسن مجتبی چه ها كردند، خیامش غارت كردند، زخم بر او زدند و به دست دشمن سپردند و جناب شما از ایشان در امان نباشید و بر قولشان اعتماد نفرمائید كه به سخن كوفی وثوقی نیست.

حضرت از برای سكوت ابن عباس فرمود: یابن عم، پسر عمم مسلم بن عقیل نامه ها به من نوشته و از بیعت هشتاد هزار مرد مرا خبردار كرده و خود اهل كوفه هم كتابت به من نوشته اند و التماس ها نموده اند كه بدان صوب توجه كنم و ایشان


را هدایت نمایم، اگر نروم عندالله چه جواب بگویم.

ابن عباس عرض كرد: آقای من هنوز والی یزید در كوفه بوده و بر مقر حكومت برقرار می باشد و آن مملكت در دست دشمنان شما است، اگر كوفیان راست می گویند حاكم خود را از شهر اخراج كنند و به تصرف مسلم بدهند آن وقت توجه شما بدان صوب، صواب است و اگر چنین نكنید هر آینه شما با لشگر یزید جنگ خواهید نمود، شاید در آن واقعه نصرت و ظفر ظهور نیاید و شما بی كس و بی فریادرس بمانید.

حضرت فرمود: من در این كار اندیشه كنم و فردا جواب باز دهم.

ابن عباس از خدمت حضرت مرخص شد، خامس آل عبا علیه السلام از برای رفتن به كوفه از قرآن مجید تفأل زد و این آیه آمد: كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم یوم القیمة

حضرت فرمود: صدق الله و صدق رسوله، آن سخن جدم در خواب و آن صحیفه آسمانی و این هم فال قرآنی همه مؤید بر شهادت من است و مرا از آن چاره ای نیست.

چون روز دیگر عبدالله بن عباس خدمت حضرت مشرف شد عرض كرد قربانت درباره سفر به كوفه چه فكر كرده اید؟

فرمود: پسر عم، عزیمت سفر عراق را تصمیم نموده و بر قضای ربانی حكم دادم.

ابن عباس عرض كرد: فدایت شوم اگر البته میل سفر داری توجه كن به ولایت یمن كه مملكت عریض و عرصه وسیع دارد و قبیله همدان كه در این شهر هستند تمام شیعه پدر تواند و دوستدار و هوادار شما در آن نواحی بسیار است چون در آن ولایت قرار گیری اعیان خود را به ولایات و اطراف ممالك روان ساز تا خلایق را به بیعت تو دعوت كنند و لشگر فراهم نما آنگاه هر چه مدعا باشد بدان قیام نما.


حضرت فرمود: ای ابن عباس كما شفقت تو را درباره خود می دانم و خلوص نیت تو را نسبت به خود می شناسم اما عزیمت من به سوی كوفه مصمم گشته، به هیچ نوع فسخ آن صورت نمی بندد در این سفر اسراری هست كه باید به ظهور بیاید و من می دانم كه مرا این سفر در پیش است و از جد بزرگوار و از پدر عالیمقدار خود شنیده ام، چه كنم با فرمایشی كه پیغمبر فرموده اخرج الی العراق ای پسر عم ما علم بلایا و منایا می دانیم، دفتر مبلغ عمرها در پیش ما است، خواهش دارم در این باب دیگر مبالغه ننمائی و در فسخ این عزیمت الحاح نكنی كه به جائی نمی رسد، من در این سفر بی اختیارم و زمام امور من در دست دیگری است.

شعر



بارها گفته ام و بار دگر می گویم

كه من دل شده این ره نه بخود می پویم



من اگر خارم اگر گل چمن آرائی هست

بهماندست كه می پروردم می رویم



عبدالله بن عباس عرض كرد: فدایت شوم حالا كه عزم رفتن كرده و ترك این سفر نخواهی نمود باری زنان و فرزندان را همراه مبر كه ایشان موجب پریشانی خیال و تفرقه حواس می شوند.

حضرت فرمود: ابن عباس زنان را كجا بگذارم و به كه بسپارم هن ودایع رسول الله اینها امانات پیغمبرند بهتر آنكه با من باشند و هن ایضا لا تفارقنی این زنان و این امانات پیغمبر نیز از من جدا نمی شوند.

8 و 9 - محمد واقدی و زرارة بن صالح:

در كتاب لهوف و قرب الاسناد به سندهای معتبر روایت شده چون خامس آل عبا حضرت الحسین علیه السلام عزم را بر كوفه رفتن جزم فرمودند دو نفر از محبان كه از


كوفه آمده بودند به نامهای: محمد واقدی و زرارة بن صالح سه روز قبل از حركت آن حضرت به آستان بوسی آمده و از ضعف همت و نامردی اهل كوفه بیاناتی كردند كه ای قبله عالم و پناه جمله بنی آدم كوفه رفتن صلاح نیست حضرت چون سخنان ایشان را استماع فرمود اشاره به آسمان كرد درهای آن باز شد لشگر فرشتگان صف در صف به زمین آمدند آن قدر كه تمام عالم پر شد و عدد آنها را به جز خدا كسی ندانست همه چاكرانه در حضور امام ایستاده و منتظر فرمان و مترصد اشاره امام عالمیان بودند

شعر



جملگی گفتند اینك چاكریم

بهر فرمان بردن شه حاضریم



آن دو تن چون این كرامت را از آن جناب دیده و فرشتگان را با آن نحو مشاهده كردند هوش از سرشان پرید و محو قدرت آن حضرت شدند، سپس خامس آل عبا فرمودند:

لولا تقارب الاشیاء و هبوط الاجر لقاتلتهم بهؤلاء یعنی اگر اجل ما را مهلت و فرصت می داد و هر آینه با این افواج ملك با دشمنان خود قتال می كردم و به هیچ مرد و نامردی از اهل كوفه احتیاج نداشتم ولی چون بدان صوب توجه می نمایم می دانم اجلم رسیده لهذا با پای خود به قبرستان خود می روم و لكن اعلم علما ان هناك مصرعی و مصرع اصحابی لا ینجو منهم الا ولدی علی علیه السلام یعنی از آن علم الهی كه من دارم می دانم محل خوابگاه و افتادن من و اصحاب من آنجاست همه ما در آن سرزمین به خاك رفته و از ما كسی نجات نمی یابد مگر یك پسر من به نام علی كه او است بعد از من امام و پیشوای خلائق.

10- عمرو بن سعید

از جمله كسانی كه امام علیه السلام را از رفتن به كوفه بازداشت عمرو بن سعید والی مدینه بود.


در ترجمه تاریخ اعثم كوفی است كه وقتی خبر خروج خامس آل عبا حضرت امام حسین علیه السلام از مكه معظمه به عمرو بن سعید رسید وی به منظور دولت خواهی یزید عریضه ای محضر مبارك امام علیه السلام باین مضمون نوشت.

یابن رسول الله به من رسیده كه جناب شما عزم رفتن به سمت كوفه كرده اید، من صلاح آن بزرگوار را در رفتن به آن دیار نمی دانم، بلكه اشاره به فسخ این عزیمت می نمایم زیرا بر جان شما خوف و هراس دارم لذا برادرم یحیی را با عریضه خدمت فرستادم كه باتفاق او به مدینه تشریف بیاورید و در مجاورت حرم جد خود باشید و در وطن مألوف خویش اقامت نموده و از همه جهت آسوده خاطر باشید، خود و كسان شما در امن و امان بوده علاوه بر آن بر و احسان و نیكوئی های فراوان درباره شما خواهد شد و الله علی ذلك شهید و وكیل وراع و كفیل والسلام.

چون نامه او به حضرت رسید در جواب نوشتند:

اما بعد: بدان ای والی كسی كه مردم را دعوت به سوی هدایت و اعمال صالحه می كند خلافی از او دیده نمی شود، تو از باب خیرخواهی و مصلحت درباره من كوتاهی روا نداشتی وعده بر و احسان و نوید امن و امان دادی و مرا به بهترین شهرها خواندی اما بدان كه امان خداوند از هر امانی بهتر و خوشتر است و كسی كه از خدا نترسد در دنیا تقوی نورزد امان خدا با او نیست و من از برای تو و خودم رضای الهی را مسئلت می كنم كه جزای خیر در دنیا مرحمت كند والسلام.

مرحوم مفید و برخی دیگر روایت كرده اند كه عمر برادر خود یحیی را با گروهی انبوه بر سر راه حضرت فرستاد كه از رفتن آن جناب به كوفه جلوگیری كنند و نگذارند حضرت از مكه بیرون رود، یحیی با جمعیت كثیری با حضرت مواجه شد و سر راه را بر آن جناب گرفت و اظهار كرد:

یا حسین انصرف، این تذهب (ای حسین برگرد، كجا می روی؟) حكم امیر


است كه برگردی مگر كوفه صاحب ندارد، نمی گذاریم قدم از قدم برداری.

ابن نما رحمة الله علیه روایت كرده كه آن بی حیا محضر سلطان اقالیم با كمال بی شرمی عرضه داشت: ای حسین از خدا نمی ترسی با این همه جمعیت حج نكرده از خانه خدا بیرون می روی و عقائد مردم را فاسد می كنی، جائی كه تو این عمل را انجام دهی و رو از خانه خدا برگردانی دیگران چه باید بكنند چرا تفرقه در میان امت می اندازی؟!

حضرت اول با ملایمت فرمودند: لی عملی و لكم عملكم، انتم بریئون مما اعمل و انا بری ء مما تعملون یعنی: من می دانم با عمل خود و شما نیز می دانید با كردار خویش، هر كسی تكلیفی دارد من از افعال شما بیزارم و شما نیز از اعمال من، یعنی ای قوم چه خیال دارید می خواهید من در مكه بمانم تا شما به مراد خود برسید و خون مرا ریخته و حرمت خانه خدا را از میان بردارید، من بیست و پنج سفر به مكه آمده ام و به حج اسلام قیام نموده ام، اكنون در این سفر ماندن خود را حرام می دانم كسی را بر من بحثی نیست، این بفرمود و رو به راه نهاد.

مرحوم مفید در ارشاد می فرماید: سپاه یحیی چون مأمور بودند كه از رفتن حضرت به كوفه جلوگیری كنند از اینرو جلو مركب امام علیه السلام را گرفتند، ناگاه جوانان بنی هاشم به غضب درآمده و شمشیرها كشیدند و نیزه ها را راست كردند و به یكبار بر آن قوم نابكار حمله آوردند، فتنه و آشوبی در آن بیابان برپا شد و صدای هیاهو بلند گردید و صدای شیون زنان و دختران به آسمان رسید...

11- طرماح بن حكیم:

از جمله كسانی كه امام علیه السلام را از رفتن به كوفه منع می كرد طرماح بن حكیم بود و شرح آنرا مرحوم واعظ قزوینی در ریاض القدس این طور می نویسد:

در كتب معتبره اهل دین خصوصا در منتخب شیخ فخر الدین دیدم كه چون سلطان العاشقین و برهان الصادقین یعنی حضرت حسین روحنا له الفداء متاع


جان بست و به عزم كوفه جانان روی آورد و قافله محنت زدگان و سلسله مصیبت دیدگان را از صغیر و كبیر، از غلام و امیر با خود همراه كرد در بین راه طرماح بن حكیم به سالار شهداء برخورد، گفت: آذوقه برای عیال خود می بردم آغروق [1] همایون و كوكبه سلطان بی چون نمودار شد دانستم پادشاه حجاز است، آهنگ سفر عراق را دارد خدمت حضرت آمدم عرض كردم مولا:



ای در پناه عدل تو آسوده وحش و طیر

وی از كمال عقل تو در روح انس و جان



قربانت عزیمت كوفه داری؟

حضرت فرمود: آری.

طرماح عرض كرد: فدایت، تشریف مبر، تو را به ذات خدا گول قول اهل كوفه را مخور كه غدر و مكر دارند



وفا متاع شریفی است در دیار نكوئی

از این متاع نشانی به شهر كوفه نباشد



و الله ان دخلتها لتقتلن و انی اخاف ان لا تصل الیها، به ذات ایزد یكتا اگر وارد كوفه شوی البته كشته خواهی شد و من می ترسم هنوز به كوفه نرسیده كار تو را بسازند و عالمی را بی مولا نمایند.



دریغا گل بوستان ولایت

فرو ریزد از تند باد خزانی



دریغا جوانان شیرین تكلم

ببندند لبها ز شیرین زبانی



قربان خاكپایت رعایا را در خلاصی شخص سلطان و حفظ جان پادشاه كوشش و سعی به قدر الامكان واجب است فانزل اجاء بیا در مأمن من كه نام او اجاء است، منزلگاهی است، محكم، كوهی است مستحكم مقابل سلمی كه ما طائفه در میان این دو مأمن ساكنیم، ای پسر پیغمبر ما را در آن مأمن تاكنون از دشمن آسیبی نرسیده و احدی از ما ذلت ندیده، اگر لشگر سلم و طور در آن بیایند نتوانند


آزاری برسانند، فدایت شوم، قوم و قبیله ما تمام یاران و هوادارن تواند، جملگی در خدمت تو كمر بسته اند، هر چه قدر آنجا تشریف داشته باشی به امن و سلامت می باشی.

زهی ماندنت بخت مرحبا گوید

حضرت از روی حسرت آهی كشید و نگاهی به طرماح كرد و فرمود:

ای طرماح، چه می گوئی، تنی دارم بسته بند مشقت و دلی سوخته آتش عشق و محبت، مصلحت بینی در كار همچو منی از منهج صواب دور است، نكته دارم نهانی با دهان تو ولی، وقت تنگ است نمی یابم مجال فرصتی اما این قدر بدان كه: ان بینی و بین القوم مواعدة اكره ان اخلفها، یعنی میان من و میان اهل كوفه عهدی بسته شده و وعده داده شده دوست ندارد خلاف عهد و وعده از طرف من باشد، می روم اگر كار بر وفق مراد است شكر می كنم كه همیشه كارساز بوده و اگر نه جهد می كنم تا بدرجه شهادت برسم.

فرد



آه ازین طالع برگشته كه هر روز مرا

ره بجائی بنماید كه بلا بیشتر است



این واقعه را شیخ فخر الدین طریحی در منازلی فیمابین مكه و مدینه ذكر می نماید و حال آنكه اجا و سلمی كه دو كوهند مقابل هم و قبیله طی ء در آنجا ساكنند در قرب كوفه می باشند كه آذوقه از كوفه به آنها می رسد چنانچه در تاریخ طبری و شیخ در معانی الاخبار و دیگران از ارباب آثار نقل می كنند از امام چهارم زین العابدین علیه السلام كه چون شب عاشوراء پدرم اصحاب خود را موعظه فرمود و خیام را نزدیك به هم متصل نمود اراد ان یختلی للعبادة خواست در خیمه خلوت برود و مشغول عبادت شود اذا برجل علی جمازة یقال له الطرماح در این اثناء جمازه سواری از راه رسید كه آن شخص را طرماح می گفتند از شتر به زیر آمد و زانو بست خدمت امام مشرف شد و حضرت را تكلیف به بردن و به مأمن خود


رساندن نمود.


[1] يعني بار و بنه.